مانده ام گوشه ی یک شهر فرو پاشیدهمانده ام مثل اسیری وسط یاغی هاپوچم از هر چه که دنیا به سرم آوردهپوستم در گذر خانه ی دباغی هاکاروان هیجانهای غم انگیزم مندشنه در دشنه مرا دوست تکانم دادهحاصل جمع غم و حسرت و سرگردانیهمه را عشق، فقط عشق نشانم داده!خسته از حس غم انگیز نبودنهایتمی روم، فاصله را زود قدم باید زدتا بیایی هیجان در نفسم می پیچدشهر بی حوصله را با تو بهم باید زدبغض یعنی به خداحافظی ات دل بستن!شاد باشم که بخندی و ، پر از غم باشممی روم کوچه پس از کوچه قدم هایت را،اینکه دیوانه ترین شاعر عالم باشم...بی خودی از در و دیوار دلم می گیرددلخورم از خودم و هر چه که در سر دارمعشق احساس غریضی ست؟! مریضی ست؟!فقط،کاش دست از سر تنهایی خود بردارم... + تاريخ چهارشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۰ساعت 7:48 نويسنده | بانك اشعار شاعران معاصر...
ما را در سایت بانك اشعار شاعران معاصر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fshaeran-moaser2 بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:17